دیشب رفته بودم امزاده صالح تهران، متأسفانه چون ساعت از دوازده شب گذشته بود درب حرم رو بسته بودن و کسی رو راه نمیدادند. ایستاده بودیم و داشتیم سلام میدادیم به امامزاده که یه لحظه یه جوون باهام سلام و احوالپرسی گرمی کرد و بعدش بهم گفت: حاجاقا! بیست هزار تومن بهم بده؛ یه لحظه موندم چی بهش بگم. بعد از یه مکث گفتم: برای چی باید این قدر پول بهتون بدم؟!؟
گفتش: نیاز دارم.گفتم:منم مسافرم و ندارم.
بعد توی ماشین داشتم فکر میکردم که هنوز هم آدمهایی هستند که لوله نفت رو توی جیب آخوندها میدونن.
البته قبول دارم که حتما اون بنده خدا مشکلی داشته که از من درخواست کرده ولی واقعا هنوز توی جامعه کسانی هستند که درخواست کردن رو به کار کردن ترجیح میدن.